خودمو خودت
با نظرت خوشحالم کن عزیز. پس قرارمون شد بدون نظر از پیشم نری منتظرتم I LOVE YOU فقط بهم نگو بی انصاف... سلام بروبچ... وبلاگ جدیده به افتخاره داداشم که خیلی کمکم کرده خوشحال میشم سر بزنید بهم... . salam dostae golam bebakhshid kam lotfi kardam khili in roza daghonam. az hamton mazerat mikham dg in weblag ap nemishe mamnoon az hamaton ke mano to in modat tanha nazashtid. delam vase hamaton tang mishe. dosteton daram tavalod تولدت مبارک . چه حرفه خنده داری چه فایده وقتی تو گل برام نیاری عجب شبیه امشب داره می سوزه چشمام دورم شلوغه اما انگاری خیلی تنهام واسه کی زنده باشم جشن چی رو بگیرم من امشب ونمی خوام دلم می خواد بمیرم تولدم مبارک نیست دلم گرفته غمگینم هوای خونه دلگیره تو رو اینجا نمی بینم شکسته قلب داغونم تو نیستی و من ازت دروم خودم رو مرده می دونم هیچکی خبر نداره چقدر هواتو کردم چقدر دلم می خواد تو باشی دورت بگردم هیچکی خبر نداره دارم به زور می خندم نمی دونن چرا من چشمامو هی می بندم چشمامو من می بندم تا منتظر بشینم شاید تو این سیاهی بازم تورو ببینم دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود. همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. ۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند.مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم. دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود. همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. ۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند.مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم. دیگه ندارم طاقتی دیگه نمونده فرصتی بذار یکم نگات کنم شاید نباشه مهلتی بذار که آخرین نفس با دل خوش رهات کنم بر وبه راه جاده ها شاید بشه نگات کنم شاید بشه یه بار دیگه تو رو تو آغوش بگیرم به من بگی دوستت دارم جلوی چشمات بمیرم سر روی شونت بزارم پای روی قلبم نذاری اشک تو چشات حلقه بشه به من بگی دوستم داری اما همش خیاله که تو رو دوباره ببینم اگه که پیشم نباشی تو اوج غربت می میرم اگه یه روز تنها شدی چشمات به جاده ها ندوز بدون یکی منتظره یکی دوستت داره هنوز دلم خیلی برات تنگ میشه ... خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه dostaie golam sharmande kam lotfi kardam to in chand rooz in rooza saram to darso mashghe . delam vesaton mitange bay یک عمر در حسرت کنار همدیگه بودن این دو حروف ام. تا ابد هم این حسرت تو دلم هست. تو که نیستی نمی بینی دارم این گوشه می پوسم چشمامو می بندمو قاب عکس تو می بوسم خوابی و خبر نداری که دارم من من می میرم جای دستای قشنگت دستای خاک ومی گیرم خاطرات تو هنوزم می یاره غم تو دل من رفتی وتنهام گذاشتی منو با یه آسمون غم دل تنها وغریبم داره این گوشه می میره ولی باز وقت مردن باز سراغتو می گیره تو که نیستی نمی بینی دارم این گوشه می پوسم چشمامو می بندمو قاب عکستو می بوسم خوابی وخبر نداری که دارم من من می میرم جای دستای قشنگت دستای خاک ومی گیرم اگه هنوزم نشستم پای عهدهایی که بستم واسه اینه عاشقم من چشم به راه تو نشستم راحت و آروم خوابیدی بی خبر از مردن من تو که نیستی نمی بینی دارم این گوشه می پوسم چشمامو می بندمو قاب عکس تو می بوسم خوابی وخبر نداری فردا شب تنها ترینی چشماتو وا میکنی و چشم بستمو می بینی پشت سرت نگاه نکن بذار نگات یادم بره برو پشیمون نمیشی این دفعه بار اخره پشت سرت نگاه نکن حتی اگه صدات کنم حتی اگه گریه کنم ذل بزنم نگات کنم ما رو نساختن واسه هم تو قسمت من نبودی بذار که از یادت بره یه روزی عاشقم بودی
چی شد که دورعشقمون چرخیدی و فقس زدی
چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره . رنگ چشاش آبی بود . وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه . مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه … داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد. دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم . اونم دیوونه بود . مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد . می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه . اونوقت دور لباش هم قرمز می شد . صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت . قدش یه کم از من کوتاه تر بود . لباشو غنچه می کرد ٫ تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫ لبامو می ذاشتم روی لبش . همه تنم می سوخت . من دلم نمیومد . وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ٫ نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد . شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد . من هم موهاشو نوازش میکردم . دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ٫ لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید٫ منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم . تا یک هفته جاش می موند . می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟ می گفت : میگه لاو لاو ٫ لاو لاو … اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره . وقتی لخت جلوم وامیستاد ٫ صدای قلبمو می شنیدم . با شیطنت نگام می کرد . مثل بچه ها . وقتی می گرفتمش گازم می گرفت . اصلا حالی به حالیم می کرد . دیوونه دیوونه … مثل عسل … بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم . تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد . بهار پژمرد . دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم . یه روز صبح از خواب بیدار شد ٫ بعد چشاشو بست. دستمو روی سینه اش فشار دادم . هیچ تپشی نبود . . هیچکس نمی فهمه من چی میگم . عشق من دلم گرفته چرا رفتی نمی دونم اگه دیگه بر نگردی به امید کی بمونم لحظه ای نگات می ارزه به همه چشما تو دنیا تو رو داشتن آرزومه حتی تو خواب و تو رویا وقتی تو سیاهی شب عشق من تو خوابه تازه یه کسی یه جای دنیا با تو رویاشو می سازه I LAVE YOU تقریبا دوروز هر لحظه اش منتظرت بودم که برام مثل دوسال گذشت...
لالایی ها دیگه خوابی . به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی .داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی . به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی
طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه //خداحافظ
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست
دیوونم کرده بود .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
وقتی می خواست بوسش کنم ٫
چشماشو میبست ٫
سرشو بالا می گرفت ٫
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
داغ بود .
وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
اون لبامو گاز می گرفت .
چشاش مثل یه چشمه زلال بود ٫صاف و ساده …
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .
جاش که قرمز می شد می گفت :
هر وقت دلت برام تنگ شد٫ اینجا رو بوس کن .
معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .
تموم زندگیمون معاشقه بود .
نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ٫
میومد و روی پام میشست .
سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ٫
می گفتم : نه
بعد می خندید . می خندید ….منم اشک تو چشام جمع می شد .
پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .
مثل مجسمه مرمر ونوس .
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .
قایم می شد ٫ جیغ می زد ٫ می پرید ٫ می خندید …
بعد یهو آروم می شد .
به چشام نگاه می کرد .
چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .
لباش همیشه شیرین بود .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …
من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .
خودش نمی دونست .
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دستموگرفت ٫
آروم برد روی قلبش ٫
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
تنش سرد بود .
داد زدم : خدا …
بهارمرده بود .
من هیچی نفهمیدم .
ولو شدم رو زمین
هیچی نفهمیدم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ٫
هنوزم اشک توی چشام جمع می شه
به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميکرد .
آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".
تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه مي کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتي کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهاي معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت ديدن فيلم و خوردن 3 بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .
ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .
روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد" .
من با کسي قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم که اگه زماني هيچکدوممون براي مراسمي پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، کنار در خروجي ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون کريستالش بود. آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمي کرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خيلي خوبي داشتيم " .
ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .
يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال ... قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد ، من به اون نگاه مي کردم که درست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهي نمي کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه کسي خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلي ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روي شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشي دنيا هستي ، متشکرم.
ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .
نشستم روي صندلي ، صندلي ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که "بله" رو گفت و وارد زندگي جديدي شد. با مرد ديگه اي ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوري فکر نمي کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدي ؟ متشکرم"
ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .
سالهاي خيلي زيادي گذشت . به تابوتي نگاه ميکنم که دختري که من رو داداشي خودش ميدونست توي اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه ، دختري که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزي هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو ميکردم که عشقش براي من باشه. اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم که بدونه که نمي خوام فقط براي من يه داداشي باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتي ام ... نميدونم ... هميشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....
اي کاش اين کار رو کرده بودم ................."
Power By:
LoxBlog.Com |