خودمو خودت

 

چی شد که دورعشقمون چرخیدی و فقس زدی

 

 

 

 

 

 

 بسه تمومش کن برو آتیش به عشقمون نکن
 
منو شکستی لااقل حرمت عشق نشکنش
 
منو شکستی لااقل شکسته ها مو پا نزن
 
 باخنده اسم یارتو تو روی من صدا نزن
 
تمومش کن دروغا تو برو با اون یکیت خوش باش
 
نذار مثل چشمای من بخشکه اشک توی چشماش
 
برو خوش باش وباور کن که یار واقیت اونه
 
دلم می سوزه به حالش که هیچ از تو نمی دونه
 
گلبرگ خاطرات من پرپر شده به پای تو
 
گم شد صدای ناله هام میون خنده های تو
 
بسه برو غریبه شو با منو با دنیای من
 
با اون بگو با اون ببین با اون بخند بجای من
 
من فکر خوبی کردن و تو فکر پشت پا زدن
 
من تا نهایت با تو تو روز اول جا زدن
                  
 حتی دلیلشم نگو چی شده که من رو پس زده
نوشته شده در چهار شنبه 31 فروردين 1390برچسب:,ساعت 16:31 توسط وصال| |

 

 

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .

رنگ چشاش آبی بود .


رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…

وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش

بگیرم

مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .


دوستش داشتم .


لباش همیشه سرخ بود .

مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …


وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست

داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.

دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .


دیوونم کرده بود .

اونم دیوونه بود .

مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .


دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .

می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .

اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .


بعد می خندید . می خندید و…


منم اشک تو چشام جمع میشد .

صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .

قدش یه کم از من کوتاه تر بود .


وقتی می خواست بوسش کنم ٫


چشماشو میبست ٫


سرشو بالا می گرفت ٫

لباشو غنچه می کرد ٫


دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .


من نگاش می کردم .


اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .

تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫

لبامو می ذاشتم روی لبش .


داغ بود .


وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .


می سوختم .

همه تنم می سوخت .


دوست داشت لباشو گاز بگیرم .

من دلم نمیومد .


اون لبامو گاز می گرفت .


چشاش مثل یه چشمه زلال بود ٫صاف و ساده …

وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ٫

نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .

شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .

من هم موهاشو نوازش میکردم .


عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .


شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .

دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ٫

لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید٫


جاش که قرمز می شد می گفت :


هر وقت دلت برام تنگ شد٫ اینجا رو بوس کن .

منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .

تا یک هفته جاش می موند .


معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .


تموم زندگیمون معاشقه بود .


نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .


همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ٫


میومد و روی پام میشست .

 


سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .


دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ٫

می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟


می گفتم : نه

می گفت : میگه لاو لاو ٫ لاو لاو …


بعد می خندید . می خندید ….منم اشک تو چشام جمع می شد .

اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .

وقتی لخت جلوم وامیستاد ٫ صدای قلبمو می شنیدم .

با شیطنت نگام می کرد .


پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .   

       
مثل مجسمه مرمر ونوس .


تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .

مثل بچه ها .


قایم می شد ٫ جیغ می زد ٫ می پرید ٫ می خندید …

وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .


بعد یهو آروم می شد .


به چشام نگاه می کرد .

اصلا حالی به حالیم می کرد .

دیوونه دیوونه …


چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .


لباش همیشه شیرین بود .

مثل عسل …

بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .


نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .


می خواستم فقط نگاش کنم .


هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …


من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .


خودش نمی دونست .


نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .

تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .

بهار پژمرد .


هیچکس حال منو نمی فهمید .

دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .

یه روز صبح از خواب بیدار شد ٫


دستموگرفت ٫


آروم برد روی قلبش ٫


گفت : می دونی قلبم چی می گه؟

بعد چشاشو بست.


تنش سرد بود .

دستمو روی سینه اش فشار دادم .

هیچ تپشی نبود .


داد زدم : خدا …


بهارمرده بود .


من هیچی نفهمیدم .


ولو شدم رو زمین

.
هیچی نفهمیدم .

هیچکس نمی فهمه من چی میگم .


هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ٫


هنوزم اشک توی چشام جمع می شه

 

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

 

نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:48 توسط وصال| |


Power By: LoxBlog.Com